سلام

یه دوست قدیمی داشتم به اسم قندک بانو ، نه اینکه اتفاقی برش افتاده باشه و اینا ، نه خدای نکرده ، اما ماجراش عبرته و تاریخ همیشه تکرار میشه. این بنده خدا یه زمانی وبلاگش شاید اونقدر خواننده نداشت و همیشه جواب کاربرها و خوانندگانشو مینوشت و خیلی نویسنده خوبی بود توی اون سالها. هم ایموجی میذاشت و هم سفرهاشو مینوشت و یه سفر هم به مصر رفته بود . الان من سرچ کردم وبلاگشو پیدا نکردم و دیگه علاقه هم ندارم.

 

ماجرا اینه که تا اون زمانی که خوانندگان ایشون کم بود یا به اندازه ای بود که به همه کامنت ها جواب میداد خیلی خوب بود ، بعدش وبلاگ ایشون معروف میشه و خوانندگان خیلی بیشتری میان کامنت میذارن و خب دیگه مثل قبل جواب همه کامنت هاشو نمیده یا نمیرسه و اون صمیمت توی کامنت ها و سوال و جواب کم کم قطع میشه. گمونم اخرین یادداشتش این بود که هیئت میرین یه قاشق ببرین که بی قاشق نمونید اگه بهتون غذا دادن. اینجا این اخرین یادداشت وبلاگش بود و منم وقتی کسی رو لینک میکردم دیگه مثلا یه جایی بک اپ میگرفتم لینک وبلاگشو ، پیداش کردم ، توی وب سایقم بود ( این وبلاگ )

 

ماجرا از جایی واسه من جدی میشه یا من جدی میگیرم که من وبلاگ ایشونو تا سالها بعد چک میکنم که بلکه برگردن ، یه نسیم نامی بود که وبلاگ اونم همینطور بودا و اون برگشت ، ولی ایشون بعدا من جای دیگه با نام دیگه ایشونو شناختم و تا خودمو معرفی کردم ایشون زدن وبلاگشونو حذف کردن یا تغییر ادرس دادن. یعنی اونهمه انتظار الکی بود.

 

اما این قصه یه نکته تلخی که داشت این بود که ادم تا سرش خلوته جوب سلام همه رو میده خوبه و تو فکر میکنی که چقدر طراف لارجه و اکیه ولی سرش که شلوغ شد اصلا فرصت نمیکنه جوابتو بده. الان 3 روزه من به یکی پیام دادم که بیا لایسنس دوره یوتیوبی که گفتی من جدیدش رو گذاشتم رو بهت میدم ولی اینقدر سرش شلوغ شده ، میبینم استوری میذاره و پیام میدم و زنگ میزنم و چی ، اما جواب نمیده.

 

این میتونه اینده هر کسی باشه ، حتی من. اونوقت یکی باید بیاد یادداشت بزنه قصه تلخ منو بنویسه. عجب

 

++هعی