۵ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

بازی در ماتریکس

یه ضرب المثلی هست که میگه :

هر که را اسرار حق اموختند ، مهر کردند و دهانش دوختند.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..

ZERO

ویندوز لبتاب من ، ویندوز 10 هست که گمونم دیگه 4 سالی شده که همین ویندوز سرش نصبه و تقریبا همه جور بلایی هم من سر اون اوردم و هم اون سر من ، بزرگترین داستانی که من با این ویندوزه داشتم این بود که سرخود میرفت اپدیت میکرد خودشو و حجم نت منو میخورد و هر کاریش میکردم این اپدیته درست نمیشد که نمیشد .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..

هادی ( ندای درون )

دقت کردین بعضی موقع ها این هادی یا ندای درون چه حرف های عجیب میزنه ، عجیب یعنی مثلا خوب و حرفی که مغز داره.من توی نینی سایت چند تا مطلب درباره ماتریکس و خروج از ماتریکس گذاشتم و به چند مورد اشاره کرده بودم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..

کاربران خوب بدون وبلاگ

گاهی با خودم میگم چرا بعضی کاربرای خوب نینی سایت ، یه وبلاگ ندارن که اونجا مطالبشون رو بذارن؟

گاهی دلم میخواد مطالب خوب اونجا رو ارشیو کنم تو وبلاگ خاصی که براش در نظر گرفتم ولی چون کاربرا امروز هستن و فردا نیستن ، بردارم صفحاتشون رو بصورت عکس بذارم.

 

والا به خدا

مطلب خوب هم اونجا پیدا میشه.

ولی خب وقت و زمان میخواد

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..

چه سرنوشتی در انتظار وبلاگم خواهد بود؟

سلام. بدون شک اینجا همچنان خوانندگانی داره که حالا شاید ماهی یکبار بهش سر بزنن ولی من میخوام حرف دیگه ای بزنم.

 

بعضی دوستانم بودن که من اسم میارم ازشون مثل جیکو یا فافی که اینا من تا مدتها بعد از اخرین یادداشتون بهشون سر میزدم ، جیکو که رفت دانشگاه امریکا و به فافی گفتم بهم ادرس ایمیلشو بده من بهشون پیام بدم که ندادن و باز توی کامنت خودشون براشون کامنت گذاشتم که اگه مایل بودین برام یه پل ارتباطی بذارین که هیچی به هیچی

 

البته بگم ، اون موقع ها من توی فیس بوکم ، صفحه فافی رو داشتم و متعاقبا ایشون هم صفحه منو ولی خب . یا مثلا بهامین یا همین دوست خیلی خیلی خیلی قدیمیم گلابتون بانو که این دیگه از همون اوایل با هم شروع کردیم . اما خب اخرش یه روزی دیگه طرف به هر دلیلی ، تصمیم میگیره دیگه بکشه کنار. منم نمی خوام بگم منم زورو هستم و ایناها ، نه . منم مثل بقیه هستم. 

 

یه دوستی بود به اسم سمیه ، این ماجرا رو براتون تعریف میکنم لطفا کسی به خودش نگیره چون مخاطبش من بودم ، ایشون توی بلاگفا یادداشت رمز دار میذاشت ، حالا شاید زیادم نبودا ، مثلا 2-3 تا ، بعد من ازش درخواست رمز کردم و اون بنده خدا هم رمزو داد که بخونم ، حالا من یادداشت رو خوندم ولی واقعا نمی دونستم که چی باید بگم ، هیچی نگفتم ، یادداشت گذاشت که نمی فهمم چرا بعضیا ( یعنی من ) اونهمه اصرار که رمز یادداشتتو بده بعد رمزو که دادم هیچی نمیگن! ": |

 

دوست خوب من ، من به شما ادرس وبلاگمو گذاشتم و میای سر میزنی احیانا ، یه پیغام بذارین ، خوشحال میشم ": )

 

++خانم دکتر هم که اصلا اجازه نداد من توی تنها یادداشتون که یه یادداشت طولانی بود کامنت بذارم و سریعا زدن وبلاگشون رو حذف کردن. خانم دکتر عزیز ، اگه همچنان خواننده هستید ازتون میخوام اینقدر بی رحم نباشین.حالا حتما صلاح در این بوده ، نمی دونم.

 

------------

ولی اینجا ، راستش حقیقا من نوشتن رو دوست دارم و اگه راننده باشین ، اصلا موقع رانندگی انگار که ماشین خودش بره ، توی نوشتن هم انگشتا همینطوری هستن و برای خودش مینویسه . منتها کاش یه ذره امکانات بیشتری داشت فضاش مثل نینی سایت میشد تا امکان درج مطلب راحت تر باشه. فیلم میذارم به شدت از کیفیتش حذف میشه. بعد همونو بخوام اپارات بذارم باید کلی قربون صدقه شون برم که تاییدش کنن. 

 

یه جمله از گیلاسی اومد تو ذهنم ، این بنده خدا ، همین گیلاسی ، یه وبلاگ نویس بود بعد مثلا وبلاگشو برده بود گمونم دات کام بعد خودش برای خودش قالب گذاشته بود یه یادداشت نوشته بود ، سریع هم پاکش کرد بعد که داداشش رفته بود رستوران یه چیز میخواست بخوره ولی نتونست بخوره اینم یادداشت زد که چه چیز راه گلویت را بست برادرم. این یادداشتش رو یادم نرفته اصن بعد سالها

 

--------

باید عنوان یادداشت رو میذاشتم از هر دری سخنی :دی

 

++اخیرا بازم کتاب صوتی گوش دادم ولی یه کتاب هست از کانال یوتیوب کتاب باز که برام جالب بود ، نویسنده اش ظاهرا یه خانم ایرانیه که درباره اخلاق عملی با مثالهای داخلیه و دارم کم کم بهش گوش میدم.یکی از خاطراتش برام جالب بود ، یعنی چون برای ما هم اتفاق افتاده بود این ماجرا ، اون سالها که من شاید 4-5 ابتدایی بودم و ما یه جایی مستاجر بودیم و 2 تا مستاجر دیگه هم بودن و صاحبخونه هم طبقه بالا ، یه روز یه خانم میاد میگه که من میخوام اش درست کنم ( اش نذری ) بعد اومدم از همسابه ها وسایلش مثل دیگ و اینا رو بگیرم. مادرم گفت من که شما رو نمیشناستم ، صاحبخونه هم گفت نه نمیشناسم و حالا از ما چیزی کاسب نشد ولی بعدا خبر رسید به همین بهانه کلی ظرف و دیگ پیچوندن.

 

حالا کتاب میگه ( در حالت خوبش ) طرف میاد نذر میکنه که اگه فلام اتفاق خوب برام افتاد ، من نذر اش کنم بعد دیگ و همه وسایل اش رو از مردم بگیرم در حالی که این درست نیست و باید از مال خودش باشه. شنیدین میگن از کیسه خلیفه میبخشه؟ اینم همونه . یه ضرب المثل هم گفت که فقط اخرشو یادمه گفتش که اونطوری حاتم طایی شدن اسان بود!

 

------------

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Amir ..