سلام
گاهی ، ما ارزش چیزی رو که داریم نمی دونیم ، یعنی فکر میکنیم بی ارزشه . مثلا تصور کنید که یه تخته سنگ توی کوه هیچ ارزشی نداره ، همونو بدین دست یه سنگ تراش ، یه مجسمه عالی و خوشگل ازش میسازه بعد همون سنگ بی ارزش تبدیل به یه چیز خفن و پرارزش میشه که میتونه باعث ثروتمند شدن اون صاحب اثر بشه.
یا مثلا کشاورزایی که باغ میوه دارن ، با فروش محصولشون ، کسب درامد میکنن و امورات زندگیشون میگذره ، اما اول که نگاه میکنی ، نه اون تخته سنگه پول و دلاره و نه اون پرتقاله ، همه شون رحمتی از جانب خدان که تبدیل به اسکناس و پول میشن. بعضی چیزا توی زندگی ما حکم همین چیزا رو داره ، باید یه اجی مجی کنیم تا برامون تبدیل به پول بشه.
راستی پول براتون چیه ؟ چرک کف دست یا نعمت و رحمتی از خدا ؟ یه داستان قدیمی رو دوست داشتم ، البته خب خیلی ... اممم خب ، 2 تا همسفر بودن که همینطوری داشتن راه میرفتن با هم حرف میزدن ، اولی به دومی گفت کاش یه گله گوسفند داشتم اون زمان حتما خیلی خوشحال میشدم ، دوم گفت ولی من دوست داشتم یه گله گرگ داشتم تا به گله گوسفندات حمله کنن و بخورنش.
داستان دیگه ای هم شبیه به این هست ، مردی به عیسی ع عرض کرد ای پیامبر خدا ، تو که پیامبر خدایی و مرده زنده میکنی ، بیا این اسکلت های این موجوذ توی بیابون رو زنده کن ، عیسی ع هم اینکارو رو کرد ، اون حیون زنده شد و اون مرد رو خورد. گاهی درست پلن نمیچینیم و به جای اینکه به عیسی بگیم با دم مسیحایی خودت دل ما رو زنده کن ، عقلمون رو کامل کن و یا از فرشته ارزو بخوایم که ... یه داستان سوم هم بگم که اینم جالبه ، میگن توی امریکا مردم دنبال طلا میگشتن ، ولی اونی پولدار و ثروتمند شد که به مردم وسایلی مثل بیل و کلنگ میفروخت تا دنبال طلا برن . گاهی اینطوریه ... داشتم میگفتم ، گاهی باید اون حس تنفر و دشمنی و حسادت رو بذاریم کنار و یه ارزوی خوب کنیم ، به جای زنده کردن یه حیوون وحشی ، از عیسی ع بخوایم قلب و روحمون رو زنده کنه تا اونقدر بزرگ باشه که جا برای همه باشه . به جای یک گله گرگ ، یک چمنزار بزرگ با چشمه و هر نعمت خوب دیگه داشته باشیم که پربرکت باشه برامون و خیرش به همه ، انسان و حیوان برسه . کسی چه میدونه شاید میوه های باغمون برکت زندگیمون باشن و باهاش گله ای رو سیراب کنیم و اونطوری چشمه رحمت دیگه ای برامون باز بشه و خدا بهتر میدونه
ولی من که فهمیدم خدا ، به قول اون اقاهه ، صندلی بهت نمیده ، بهت انواع و اقسام درخت رو میده و فکر و ایده ، اونوقت این تویی که صندلی و مبل درست میکنی تا برات پول بشه . خدا مستقیم برات حساب بانکی باز نمیکنه ، خدا وسایلش رو میذاره در اختیار تو و همینطور بقیه ، منتها میگه از تو حرکت و از من برکت ، منتها گاهی من میگم نه دیگه خدا جون نشد! من همینجا وایمیستم باید باید مثلا غذای بهشتی جلوم ظاهر بشه بعد خودتم زحمت بکشی لقمه بگیری بکنی توی دهنم. حرفم خنده دار و بچه گونه است اما ادم بزرگ ها هم رفتارهایی شبیه به این دارن. خدا خداست ، برای هر کی که دلش خواست لقمه میگیره و میزاره دهنش ولی بازم خودش میدونه ، ما نمیتونیم بهش بگیم که چرا فلان و چرا بهمان . خدا خداست ، همون خدای دوست داشتنی.
سلام
امید به خدا:)