چیزی که میخوام بگم هم عجیبه و هم نمیدونم میتونم خوب توضیحش بدم یا نه ، حتی اگه اسمش رو بشه خودآگاهی گذاشت.اصلا شاید اخر این یادداشت شما بهم بگین که برو پیش تراپیست ، شایدم اونو یه نعمت بدونید. واقعا نمیدونم و قضاوت هم نکنم بهتره
-------
این یادداشت های اخیر من رو خونده درباره نگاه روح و اینا؟ همه اینها رو سالها بود که داشتم ، اما یه شب جادویی فرا رسید ، من گفتم از پسش برمیام و انجام میدم ، ترس هام رو گذاشتم کنار و بدون توجه به موقعیت شبانه روز ، که شب هست یا روز ، رفتم یه کاری انجام دادم و به نظرم این پورتالی که من بازم کردم باعث یه اتفاقی شد که الان داره خودش رو نشون میده. خیلی خلاصه بخوام بگم من نگاهم رو ، اینکه الان شب هست یا روز یا چه ساعتی هست رو در نظر نگرفتم ، یه شب تصمیم گرفتم فردا ساعت 4 صبح بلند بشم و ساعت 4.30 برم توی این مجتمع حدود 8 کیلومتر بدویم. این دویدن اصلا چیز عجیبی نیست چون من مثلا 12 کیلومتر هم دویدم ولی اون چیز عجیب اینه که انگار از اون روز ، یه چیزایی در من تغییر کرد.
مثل اینکه تخمی باشه و کم کم بعد از اینکه نور و پرتو خورشید و افتاب بهش بخوره ، شروع به تکون خوردن بخوره و اروم اروم ترک های ریز برداره و موجودی متولد بشه ، یه چیزی شبیه به این و انگار در درون من الان 2 تا هستیم ، یعنی من خودم هستما ولی اون نگاه خوداگاه هم هست ، یه جور قابلیت سوئیچ کردن. که انگار بیشتر چیزی که حاکم هست اون نگاه خودآگاهه . نمیدونم.
میدونید چرا میگم اون روز؟ چون اون تنها روزی بود که با خودباوری کاری رو شروع کردم که همیشه ازش فرار کردم ، انگار بذری که حالا جوانه زده. یه همچین چیزی ، انگار که ادم پوست بندازه و یه موجود جدید متولد شده باشه. انگار که افکار قدیمی رو دور بریزی یا ملافه های سفید روی وسایل که روی اونا کلی خاک جمع شده رو کنار بزنی و چیزی که اون زیر هست رو ببینی که سالها دور از چشمت بوده رو ببینی.
بذارین ساده تر بگم ، توی یادداشت هام اشاره میکردم که مثلا با ازدواج مشکل شخصی دارم به خاطر یه حرف و یه دیالوگ برای سالها خیلی دور ، حالا بیاد بگه که اونم جزئی از زندگی هست با تمام خوبی ها و بدی هاش. اممم ، خب تقریبا تا همینجا میتونم بگم و شناخت بیشتری ازش ندارم ، میتونم بگم که اون نگاهش کاراکتری هست و از بالا نگاه میکنه ، مثل اینکه کنترل کنه بگه ، اهان نه ، البته من قبلا هم حرفاشو گوش میکردم ها ف مثلا وقتی کسی حرفی میزد میگفت اینجا اینو بگو ، اینجا سکوت کن ، اینجا تشکر کن ، اینطوری ولی الان اینطوری شده که میگه من روی این کاراکتر که خودم باشم بگه این کاراکتر باید اینا رو خلق کنه ، نمیگم من خلق کنه ، اون میگه این باید خلق کنه
چیز عجیبی که تا الان ازش ندیدم . تا بعد ببینم که چطوره
بنظر من یه پیشرقت و یه قدم رو به جلوعه.. یه جور خوداگاهی از نوع مثبت و به صلح رسیدن با خود، اشتی با خود و نوعی خود دوستیه😊