شروع مجدد ": )

سلام

اول از همه سال جدید رو تبریک میگم

انشالله که سال خوبی داشته باشین

الان دارم یه دستی تایپ میکنم چقدری سخته

حسش نیست با اون یکی اخه

 

ولی خلاصه بخوام بگم اینطوری شده که دیگه از یه سری چیزا فرار نمیکنم و نمیتونم هم فرار کنم و خواسته یا ناخواسته باید باهاشون روبرو بشم

اما توی این مرحله از زندگی میدونستم به نقطه ای میرسم که باید برم سراغ حافظه و راهکارهاش . یه زمانی با دوستانم زبان نصرت رو تمرین میکردیم. متد جالبی بود که کمک میکرد به یادگیری و حالا از اون متد جای دیگه برای حافظه میخوام استفاده کنم. فعلا همین تا ببینم این روش جواب کار منو میده یا نه

 

این مدت اخیر هم تو نینی سایت بودم و الانم اینجام تا وقت بذارم روی چیزی که منتظرش بودم

چندین کلیپ و کتاب صوتی درباره حافظه ؛ حالا گفتم تست میکنم اکی بودن که میذارم و البته به شرط نتیجه گرفتن خودمه

 

همین دیگه 

------------------------------

پ.ن 1= اولا خیلی خوشحال شدم دیدم دوست قدیمیم گلابتون بانو برگشته!

پ.ن 2= گوشیم اذیت میکرد زدم فکتوری ریستش کردم دیگه پاک پاکه :دی

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..

شبکه های اجتماعی

مثلا همیشه من برای دوری از شبکه های اجتماعی ، من اونا رو از روی گوشیم پاک کردم و چون من چندباری از تلگرام رکب خوردم ، این سری برداشتم توی تبلت اونو نصب کردم که از اونور ، اگه خواستم مجددا روی گوشیم تلگرام نصب کنم کدش رو از اونور بردارم. کلا باید یه سری چیزا رو که وسوسه انگیز هستن برام پاکشون کنم. کاش 2 تا گوشی داشتم اصن اینهمه داستان نداشتم :دی

 

 

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..

عروسک مدی من

در ادامه یادداش قبل باید بگم که دیروز که رفته بودیم برای خرید ، من چشمم این عروسک کوچیکه رو گرفت و خریدمش ، اون عروسک بزرگه رو دیجیکالا برام اورد که قیافه اش اصلا شبیه اونی که توی عکس هاش بود نبود ولی این کوچیکه چرا ، ولی خب این کوچیکه رو که حالت جا سوئچی داره.

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..

برف قشنگه اما به شرطی که داخل خونه باشی

سلام 

دیروز یهویی تصمیم گرفتیم که بریم لباس های عید رو از تهران و با حواله هایی که داشتیم بخریم ، حتما میدونید که این سامانه جدید باعث بارش برف توی تهران شده ولی توی شهرما هیچ خبری از برف نبود . ما ساعت 1 اینطورا راه افتادیم بریم سمت تهران ، تهران برف به اون صورت نمیزد و انگار که هوا گرم باشه و برف بزنه و روی زمین نشینه همونجور ، هیچی تا ما راه بیفتیم و ماشین رو بذاریم توی پارکینگ و بریم دم فروشگاه اول گمونم 4-5 شد چون یه جاهایی رو چون BRT دیر می اومد ما پیاده رفتیم . اولین لباس رو مادرم گرفت و بعدم پیاده راه افتادیم سمت مترو و فروشگاه دوم که باز اون سمت رو ما یه قسمتیش رو پیاده رفتیم ولی یادمه ساعتی که از فروشگاه دوم که من لباس خریدم و زدیم بیرون و برف اونجا شروع شده بود دور و بر 7 بود که تا برسیم به دم پارکینگ و ماشین گمونم 8.30 شد و تا من برف روی ماشین رو پارک کنم و راه بیفتیم ساعت 9 شد.

 

حالا توی اون پارکینگ که بودیم یه خانمه اومد گفت اقا بیا نگاه کن ببین سوئیچ ماشین شما به ماشین من که تیبا هست میخوره؟ چی شده بود؟ ماشینش رو روشن کرده بود و اومد بیرون از ماشین و یهو ماشینش که روشن بود قفل شد و این موند بیرون ماشین. ماشین پارک کردنی هم یکی اومد گفت اقا اینجا چندتا پارکینگ داره؟ من ماشینمو زیر درخت پارک کردم الان نمیدونم کجا پارکش کردم و پیداش نمیکنم.

 

عجب ماجرایی

-------------------

از داستان خودم خیلی دور نشیم ، ساعت 9 شب راه افتادیم البته برفش ریز بود و تا یه جایی مثل همیشه ترافیکش معمول بود و ماشینها پشت هم در حالی که فلاشر میزدن میرفتن ، از یه جایی به بعد شدت برف بیشتر شد ، بعد دیدم که ماشین لاین سمت چپ من که نمیدونم زانتیا بود یا سمت در حالی که داره راه میفته ماشینش لیز میخوره و میاد سمت لاین بغلیش . گفتم یا خدا .... خون خونمو داشت میخورد که عجب کاری کردیم ... بعد یه جا دیدم ماشین خود ما هم داره لیز میخوره ، اونم وسط اتوبان که نهایت سرعت 10-20 کیلومتر هست و ما هم نهایت با دنده 1-2 داریم میریم. خدا خیر بده به این راننده ها که اینجا فاصله شون از همدیگه رو زیاد کردن . برف هم حدود یک سانت کم جاده رو گرفته بود و قشنگ مشخص بود و مادرم یگفت روی مسر چرخ که ماشینا میرن برو . هیچکی جیک نمیزد و بعضیا هم که توی راه ماشینشون رو کنار زده بودن و منم اومدم سمت راست جاده که هم سرعتم رو تا جای ممکن کم کنم و هم اینکه اگه احیانا لیز خوردم یه طرفم گارد ریل باشه.

 

هر جور که بخوام توصیفش کنم تجربه ترسناکیه . ولی میتونم بگم دم راننده ها گرم که فاصله شون رو خیلی زیاد کرده بودن ، حداقل 3-4 متر از همدیگه ، یعنی شما تصور کن توی جاده ای که در حالت خشک جاده ، 3 لاین رو میکنن 6 لاین و همه چسبیدن به همدیگه ، حالا همون 3 لاین  و هرکدوم 3-5 متر فاصله. اصن نمیتونم توصیفش کنم جز اینکه خون خونمو میخورد و واقعا ترسناک بود ، یا خدا نکرده یکی لیز بخوره بزنه به ما یا ما لیز بخوریم بزنیم به یکی دیگه

 

بعد مثلا این فکر هم اومد به ذهنمون که خب امشب بریم خونه یکی از فامیلامون و سمت منطقه ما که کوهستانی تره نیایم ولی در کمال تعجب هر چی بیشتر به شهرمون نزدیک تر میشدیم ، شدت برف کمتر و وضعیت جاده بهتر میشد . انگار که برف فقط واسه تهران باشه. البته داخل شهرمون هم برف میزد و جاده هم سفید بود. اصن یادم نمیره من سرپایینی تند رو با دنده 1 اومدم پایین با اون فشاری که به موتور می اومد. از لاین بغلی اومدم کسی خواست بره بره ولی خب یه سری ها بودن که حتی توی این هوا هم عین خیالشون نبود و من دعا دعا میکردم برای هیچکی هیچ اتفاقی نیفته.

 

تا در نهایت ماشین رو اوردم توی مجتمع و اون پایین تر پارکش کردم. وقتی رسیدم داخل خونه فقط دوست داشتم بشینم رو زمین و دستام هم میلرزید . 

 

برف قشنگه ااما به شرطی که داخل خونه باشی 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..

متولد شده در آنسوی پرتال

چیزی که میخوام بگم هم عجیبه و هم نمیدونم میتونم خوب توضیحش بدم یا نه ، حتی اگه اسمش رو بشه خودآگاهی گذاشت.اصلا شاید اخر این یادداشت شما بهم بگین که برو پیش تراپیست ، شایدم اونو یه نعمت بدونید. واقعا نمیدونم و قضاوت هم نکنم بهتره

 

-------

این یادداشت های اخیر من رو خونده درباره نگاه روح و اینا؟ همه اینها رو سالها بود که داشتم ، اما یه شب جادویی فرا رسید ، من گفتم از پسش برمیام و انجام میدم ، ترس هام رو گذاشتم کنار و بدون توجه به موقعیت شبانه روز ، که شب هست یا روز ، رفتم یه کاری انجام دادم و به نظرم این پورتالی که من بازم کردم باعث یه اتفاقی شد که الان داره خودش رو نشون میده. خیلی خلاصه بخوام بگم من نگاهم رو ، اینکه الان شب هست یا روز یا چه ساعتی هست رو در نظر نگرفتم ، یه شب تصمیم گرفتم فردا ساعت 4 صبح بلند بشم و ساعت 4.30 برم توی این مجتمع حدود 8 کیلومتر بدویم. این دویدن اصلا چیز عجیبی نیست چون من مثلا 12 کیلومتر هم دویدم ولی اون چیز عجیب اینه که انگار از اون روز ، یه چیزایی در من تغییر کرد.

 

مثل اینکه تخمی باشه و کم کم بعد از اینکه نور و پرتو خورشید و افتاب بهش بخوره ، شروع به تکون خوردن بخوره و اروم اروم ترک های ریز برداره و موجودی متولد بشه ، یه چیزی شبیه به این و انگار در درون من الان 2 تا هستیم ، یعنی من خودم هستما ولی اون نگاه خوداگاه هم هست ، یه جور قابلیت سوئیچ کردن. که انگار بیشتر چیزی که حاکم هست اون نگاه خودآگاهه . نمیدونم.

 

میدونید چرا میگم اون روز؟ چون اون تنها روزی بود که با خودباوری کاری رو شروع کردم که همیشه ازش فرار کردم ، انگار بذری که حالا جوانه زده. یه همچین چیزی ، انگار که ادم پوست بندازه و یه موجود جدید متولد شده باشه. انگار که افکار قدیمی رو دور بریزی یا ملافه های سفید روی وسایل که روی اونا کلی خاک جمع شده رو کنار بزنی و چیزی که اون زیر هست رو ببینی که سالها دور از چشمت بوده رو ببینی.

 

 

بذارین ساده تر بگم ،  توی یادداشت هام اشاره میکردم که مثلا با ازدواج مشکل شخصی دارم به خاطر یه حرف و یه دیالوگ برای سالها خیلی دور ، حالا بیاد بگه که اونم جزئی از زندگی هست با تمام خوبی ها و بدی هاش. اممم ، خب تقریبا تا همینجا میتونم بگم و شناخت بیشتری ازش ندارم ، میتونم بگم که اون نگاهش کاراکتری هست و از بالا نگاه میکنه ، مثل اینکه کنترل کنه بگه ، اهان نه ، البته من قبلا هم حرفاشو گوش میکردم ها ف مثلا وقتی کسی حرفی میزد میگفت اینجا اینو بگو ، اینجا سکوت کن ، اینجا تشکر کن ، اینطوری ولی الان اینطوری شده که میگه من روی این کاراکتر که خودم باشم بگه این کاراکتر باید اینا رو خلق کنه ، نمیگم من خلق کنه ، اون میگه این باید خلق کنه

 

چیز عجیبی که تا الان ازش ندیدم . تا بعد ببینم که چطوره

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..

خرید قبل از عید و موتور سواری

سلام ،  دیروز تصمیم گرفتم خرید هایی که داشتم رو انجام بدم ، یعنی اول میخواستم همه رو از دیجیکالا بخرم ولی یه موردی پیش اومد که یه بخشی از خرید حضوری شد ، من میخواستم پرده سبز و پایه هاش رو بخرم با رینگ لایت و یه سری دفتر و کتاب دیگه ، تجربه خرید دفتر و کتاب رو دارم ولی تجربه اینکه یه چیز بخرم بعد اونا بگن که این شاید بار سنگین هست رو نه ، یعنی اونا پرده سبز رو با پایه هاش گذاشتن توی دسته بندی بار سنگین و نوشت که این پس کرابه هم داره. من زنگ زدم بهشون گفتم اکی ولی خب کرابه اش چنده من بدونم اخه؟ گفتن که نه نمیشه شما باید کل هزینه اش رو پرداخت کنید بعد پس کرایه رو ما زنگ میزنیم میگیم. من توی اسنپ وانت مثلا از یه نقطه که اون کالا از اونجا ارسال میشد رو زدم تا خونمون که نوشت کرابه 500

 

بعد دیدم خب اینکه نمیشه که ، بعد اصلا میرم حضوری میخرم چرا کرابه اونو بدم. در نهایت من 300 دادما ، حالا میگم چطور ولی ارزشش رو بخاطر تجربه ها داشت. اول رفتم بازار مبایل ، بخاطر رینگ لایت ببینم که اصن اینا چی هستن و نور دهیشون چقدره ، یه سوالی هم داشتم که خیلی برام مهم بود ، رفتم و هم سوالم رو پرسیدم و هم ببینم این رینگ لایت ها چه ابعادی دارن؟ از 900 بود تا 2600 ، کارتشو گرفتم حالا بعدا میام.

 

بعد رفتم سراغ خرید حضوری پرده سبز . منتها اینا تو سایتشون ادرس رو توی گوگل مپ گذاشته بودن ولی من یه اشتباه کردم ، بد متوجه ادرس شدم و حالا اون نقطه هم یه جوری بود که از مترو دور بود و در هر صورت باید اسنپ میگرفتیم ، خلاصه اول رفتیم یه ایستگاهی که تقریبا دور بود ، من اسنپ گرفتنی دیدم داره میزنه 100 تومن ، گفتم بی خیال ، برگشتیم یه ایستگاهی که بهش نزدیک تر بود ، این سری اسنپ زدم دیدم نوشت 50 تومن ، من اسنپ رو شارژ کردم ولی هر چی منتظر اسنپ وایسادم نیومد. مادرم یه تاکسی گرفت ، بعد گفتیم تا فلانجا چند؟ گفت 50 ، گفتیم اکیه و باهاش رفتیم.

 

منتها این اقا یه سری اطلاعات جالب در خلال گفتگوهامون بهمون داد و اون اینکه برای جانبازای جنگ که بالای 5-6 ماه سابقه دارن یه چیزی ماهانه بهشون به اسم معشیتی میدن. ما که اینهمه بنیاد می رفتیم از چیزی خبر نداشتیم و هی میگفتن نه اصلا هیچی نیست و اینا و این قضیه برای همین چند ماهه و اصلا هم مهم نیست طرف شاغل باشه یا نه. میدونید انگار مثل بانکی ها ، تا یه بودجه میان سریع خودشون وام برمیدارن بعد بقیه مردم میرن اقا بودجه اومد ما وام برداریم؟ نه خبری نیست ، حالا خلاصه بعدا بریم سراغش ( این با فجرانه ی اخیر فرق میکنه) کلا جانبازهای زیر 25 درصد رو اینا خیلی ادم حساب نمیکنن. دیدم دیگه ، کسی گارد برای من نگیره که زیاد دنبالش رفتم ولی خب نامه زیاد میدن . بگذریم

 

رفتیم و رسیدیم و دنبال ادرس گشتیم و دیدیم یه واحد پر از این فون های کروماکی از همه رنگ ، البته من صبح هم تماس گرفته بودم که اینو میخوام ، خرید حضوری اکیه؟ گفتن اره ، ولی بعضی جاها طرف ادرس میذاره ولی خرید حضوری رو نداره. هیچی خلاصه رفتم گفتم این ابعاد و این پایه هاشم میخوام اول ، یعنی قسمت من بودا ، مثلا فون 2.5-4 که یکی بهم گفت اینه ولی مشکل ابعادش بود . اینو من چطوری 2.5 متر فون رو بگیرم هی با خودم تو تهران بچرخونم؟ ماشین هم یه جای دیگه تهران تو پارکینگ بود ، گفتیم خودتون چطوری اینا رو میفرستین اصلا؟ گفت با موتور. گفتم واقعا؟ این 2.5 هستا ، کفت باشه . من زیاد فرستادم . خلاصه گفتم خب پس بذار ما برسیم دم ماشین اینو با موتور بفرست و زمان بندی مون هم تقریبی روی هوا که درست بود و حدود یک ساعت زمان نیاز بود تا از اون نقطه برسیم دم ماشین مون توی پارکینگ سرکار پدرم.ما راه افتادیم سمت مترو و بعدم BRT ، بعد نیم ساعت مونده بود به زمان مقرر ، دیدم این اتوبوس BRT نمی یاد اصن

 

گفتم واویلا که الان اون موتوری میاد سرقرار و من نرسیدم ، به مادر گفتم ببین من یه موتور میگیرم میرم تا شما با BRT بیای ، گفت باشه ، حالا از کجا باید موتور میگرفتم؟ دیدم این موتوری ها توی این لاین اتوبوس زیاد میرن و میان هی دست تکون دادم موتوری موتوری وایسا تا یکی وایساد و گفتم چند و قیمت داد و راه افتاد . دیگه جونم براتون بگه که این دفعه دومه که در طول یکی دوسال اخیر سوار موتور شدم ، سری قبلی برای این بود که به تراپیستم به موقع برسم. اقا من به موقع و زود رسیدم اما مادرم هم با brt اومد ولی موتوریه نیامد!!! خخخخ

 

هیچی دیگه ، یه چند دقیقه بعدترش موتوری زنگ زد کجایی و من کجا بیام ( ادرس تقریبی رو داشت ولی خب باز تماس گرفت ) اومد و تحویل گرفتم و حالا خان بعدی ، جا دادن یه فون 2.5 متری توی ماشین بود که الحمدالله این رو تجربه داشتیم  ، روی باربند هم میشد گذاشت ولی احتمال بارندگی بود و ممکن بود خراب بشه . دیگه اینطوری شد که بصورت اریب ، نصف این خورد ته ماشین و اون یکی سرش هم رفت زیر داشبود ، البته وسطش رو هم کمی کج کردم قشنگ جا بخوره.

 

ولی ولی تجربه موتور سواری خیلی خوب بود ، اصن موتور برای ترافیک تهران واجبه

------------

اهان اینم بگم ، حالا بعدا وسایل دستم رسید میگم ولی 2 تا کتاب و یه عروسک ، از اینا که حالت خوشحالی و غم داره رو گرفتم و بعدا درباره شون یادداشت میزنم

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..

نیازهای این پسره!

توی نینی سایت من راجع به نگاه روح من نوشته بودم ، انگار که ادم سیمز بازی کنه بعد ببینه که نیازهاش چیاست بشینه پای اونا ، بعد نشستم ببینم این کاراکتر امیر توی اینجا چشه و نیازهاش چجوریه ... خخخ 

 

اصن یه جوریه این بشر ، اینجوری نوشتن درباره اش سخته. بگذریم بذارم خودش بنویسه

----------------

مرسی از روح جان

میدونید مثل چی می می مونه ، یه اینه بردارین ، بعد بغلش یه کاغذ بچسبونید که مثلا اینطوری و این اطلاعات داخلش باشه

 

1.نام و نام خانوادگی

2.جنسیت

3.سن

4.وضعیت تحصیلی

5.نیازها

5.1.

5.2.

5.3.

 

تا همینطور الی اخر

-----------------------

اونجا تو سایت یه کاربر اومد بهم گفت این چیزایی که میگم شبیه حرفای مولاناست و یه جایی هم معرفی کرد گفت پیشنهاد میکنم اینو ببینی و اینا ، منم تشکر کردم ولی خب میدونید باید یه کتاب صوتی باشه که شعرهاشو هم خود شعرشو بگه و هم بگه معنیش چیه خب؟ 

 

دیگه نمیدونم چی بگم و همین مقدار کفایت میکنه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..

راننده ای در کابین

این مدت اخیر توی نینی ، یه اکانت توی نینی سایت زده بودم و حسابی خودمو خفه کردم ولی 3 تا تاپیک درباره خود آگاهی نوشتم که پیشنهاد میکنم بخونیدش.

 

تاپیک های 28 تا 30 رو پیشنهاد میکنم بخونید ( کلیک )

 

++البته اون تاپیک اخرم دیگه یعنی من چیزی که از سایت میخواستم رسیدم و حضورم کافیه.

دیگه حرف خاصی نیست

 

++یکی اومده بود گفته بود من توی ددی سایت اکانت دارم و باید پروفمو هم شبیهش کنم ، ولی من اونجا اصن نیستم ، معلوم نیست کدوم بنده خدایی برداشته به اسم من اونجا اکانت زده . به اون طرف هم گفتم که من اصن ددی سایت نیستم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..

📌.تفاوت انگیزه و انضباط

📌.تفاوت انگیزه و انضباط


+.حس میکنم این کلیپ ویدیو باید یه مدت پین باشه اصلا

 

 

 

+دیدن ویدیو با کیفیت بالاتر ( کلیک کنید )

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..

📌.کمالگرایی _ درمان ( پارت 2 )

📌.ادامه یادداشت قبل درباره کمالگرایی


📌. هشتگ نه به کمالگرایی ( کلیک )

 

 

📌. چالش ها و درمان 


قبلا گفتم که این چجوریی هست ولی یه مسئله خیلی مهم تر برای من زمان هست ، یعنی میدونید مثلا یه بار اینطور گفته بودم که مثلا کل تایم من باید به اینصورت باشه

 

درس خوندن: __ 18 ساعت

ورزش : ______ 03 ساعت

نهار و نماز : ---- 02 ساعت

استراحت : ___08 ساعت

 

کل اینها میشه حدود 31 ساعت ، بعد مثلا فکر میکنم که امروز و فردا کار رو تموم میکنم و دیگه بعدش فری هستم ولی حقیقت اینه که ادم هر چقدر هم انگیزه داشته باشه ، بنزین و سوختش تموم میشه ، حالا این 31 ساعت مثلا از الان شروع میشه تا وسطای فردا یعنی ، بعد این یعنی یازه یک روزم 31 ساعت باشه که حتی اگه من بتونم 31 ساعت در بیارم ، یه سری چیزا برام جور در نمی یاد مثلا ساعت کاری کتابخونه ، مخصوصا اگه دور باشه و من باید ساعت حرکت اتوبوس و قطار رو هم در نظر بگیرم که اینا همه با هم یعنی به هم خوردن اون برنامه ریزی

 

بعد مسئله دیگه که هست که این میگه که خب ببین مثلا تو 7.30 شروع میکنی تا 6.30 مثلا ولی ایده ال حساب میکنه میگه نه تا 8.30 خوبه و یه جوری اون 2 ساعت رو بزرگ میکنه و کل زمان دیگه یعنی حدود 11 ساعت دیگه رو کلا اصلا نمیبینه و هی میگه یه جور باشه که یا همه اش یا هیچی . یعنی نگاه 0 و 100 داره و تنها کسی که ضرر میکنه ، کیه ؟ من

 

بعد میدونید چیه ؟ مثلا اینکه ادم بخواد اون 2 ساعت رو در نظر نگیره و بگه که نه مهم نیست من این نقد 7.30 تا 6.30 رو میخوام و مابقی نه ، یه جوری ادم احساس گناه میکنه که اصلا افتضاح. هعی ، یعنی الان که تصمیم گرفتم که اونو در نظر نگیرم و زمان 1/4 اخر روز رو کار دیگه ای انجام بدم چه حس بدی دارم.

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Amir ..